دیروز به یه رشته توییت جالب در خصوص چرایی چسبیدن به باورها رسیدم، که گفتم برای ثبت اینجا قرارش بدم. پس حرف رو کم می‌کنم و رشته توییت رو می‌ذارم.

از نگارندهٔ توییت که پرسیدم، گفت نویسنده‌ش ناشناسه. خلاصه جسارت کردم و اینجا نسخهٔ ویرایش شده‌ش رو قرار دادم. یه سری دخل و تصرف‌های ریز بود در حد تغییرات نگارشی بدون آسیب رسوندن به متن اصلی.


سران آلمان چند ماه بعد از اینکه به روسیه حمله کرده و صدهزار نفر از سربازانشون در برف مُردند، می‌دونستند که شکست می‌خورند ولی چطور می‌تونستند حتی به خودشون بگن که این صدهزار کُشته بی‌فایده و نتیجهٔ اشتباه محاسباتی اون‌ها بوده؟ پس جنگ در روسیه رو ادامه دادند و با یه میلیون کُشته، همگی خودکشی کردند.

زن‌هایی هستند که با شوهر معتادی که دستِ بِزَن هم داره و هیچ امیدی به اصلاحش نیست، زندگی می‌کنند، ولی زن بعد از چهل سال باز هم حاضر نیست ازش جدا بشه، چون اگه طلاق بگیره، با خودش می‌گه «چرا چهل سال پیش طلاق نگرفتم؟» و تحمل این پشیمونی سخت‌تر از تحمل ادامه زندگی با شوهرشه.

وقتی هزار صفحه از یه رمان چَرند رو خوندی، بعیده که پونصد صفحهٔ آخرش رو نخونده رها کنی.

اگه وقتی ارزش سهامت نصف شد، اون رو نفروختی، بعیده بعد از اینکه یک‌چهارم شد باز هم قصد فروشش به سرت بزنه، چون با این همه ضرر خیلی دردآوره که قبول کنی این سهام هیچ سودی برات نخواهد داشت.

کسی که سال‌های زیادی از عمرش رو براساس باورها و اعتقادات غلط سپری کرده، و توی این راه متحمل هزینه و مشقّت فراوان شده، حتی اگه صدها دلیل برای نادرست بودن اعتقاداتش براش بگید، به ندرت و با سختی توانایی دست کشیدن از باورهاش رو داره؛ چرا که اینکار یعنی قبول کرده تموم اون رنج‌ها و زحماتی که توی سال‌های طلایی عمرش کشیده، بی‌دلیل بوده.

هر چقدر برای کاری بیشتر هزینه بدید، در ادامه دادنِ اون کار راسخ‌تر می‌شید و ایمان‌تون بهش محکم‌تر میشه.

تورات میگه:

اگر می‌خواهید ایمان مردم قوی‌تر شود، کاری کنید که آن‌ها در راه دین‌شان زجر بکشند.

کاهنان از همون قدیم می‌دونستند که اگه مردم رو راضی کنند یکی از گاوهای عزیزشون رو برای معبد قربانی کنند، اون‌ها سال بعد هم گاو دیگه‌ای رو قربانی می‌کنند حتی اگه دعاشون مستجاب نشه. چرا؟ چون پشیمون شدن از قربانی کردن یعنی قبول اینکه گاو عزیزشون رو به خاطر هیچ و پوچ به فنا دادند.

وقتی برای کاری هزینه می‌دیم، حتی اگه اون کار احمقانه‌ترین کار هم باشه، به سختی می‌تونیم قبول کنیم که اون کار اشتباه بوده.

برای مادری که بچه‌ش رو توی جنگ از دست داده، خیلی سخته که باور کنه هدف اون جنگ فقط فروش اسلحه بوده. برای همینه که هرچقدر اوضاع افتضاح‌تر میشه، اصرار بر ادامه دادنِ همون راهِ افتضاح بیشتر و بیشتر میشه.

حالا شاید بهتر بشه افرادی رو درک کرد که روی سیاست‌های شکست‌خورده و اعتقادات دروغینشون اصرار می‌کنند.

برتراند راسل می‌گه:

چگونه به تاول‌های پاهایم بگویم تمام مسیری که آمده‌ایم اشتباه بوده؟!


Tweet