اگه مسلمون باشی احتمالا با خودت میگی که منِ کافرْ فریبخوردهام یا اینکه خدا چشم و گوشم رو بسته. منم تا مسلمون بودم همین فکر رو میکردم. پیش خودم به کافرها میگفتم که «چطور میتونید مسلمون نباشید؟» یا «چرا دارید آخر و عاقبت خودتون رو با لجبازی سیاه میکنید؟» یا «چرا نمیخواید واقعیت رو قبول کنید که اسلام آخرین و کاملترین دینه؟»
یه حسی وجود داشت که به نظرم میومد راه حق واضحه، ولی دیگران با یه جور لجبازی نمیخوان ببینند. انگار با خودشون و آخر و عاقبتشون دشمن شده بودند. یا انتخاب کرده بودند که جزء ارتش شیطان باشند. در خصوص این موضوع به موقعش بیشتر صحبت میکنیم.
با همهٔ اینها منم بیدین شدم. میخوام از اول براتون تعریف کنم؛ بگم چی شد که نه فقط اسلام رو، بلکه هر مذهبی که رگههایی از مسلک اسلام رو درونش داره، یا دقیقتر بگیم، اسلام رگههایی از اون مذهب رو درون خودش داره، بوسیدم و گذاشتم کنار.
این نوشته چند بخش خواهد بود و شاید بعد از انقلاب سر و سامونش دادم و به عنوان یه کتاب منتشرش کردم. از چیزی شروع میکنم که الان قویترین دلیلم برای کافر بودنمه.
آیا اسلام، دین حق است؟
من از این دست استدلالهای ساده زیاد دارم، ولی فکر میکنم که انسانی و اخلاقیترینش اینه و خوشحالم که دلیل اصلی بیدین شدنم، این استدلالی بود که اول از همه میارم. افراد مختلف میتونند دلایل زیادی برای بیدین شدن داشته باشند. مثلا یکی به خاطر فقر، یکی از سر خوشی، یکی چون دین دست و بالش رو بسته، یکی از سر خشم، یکی از سر استیصال، یا یکی به خاطر قرصهای پارکینسون.
من وقتی بیدین شدم، که توی بهترین روزهای دینداریم بودم. هیچکدوم از دلایل بالا باعث نمیشد که از دین کنار بکشم، به خصوص که از دینداریم لذت میبُردم. نمازهام رو جدا جدا میخوندم و اونقدر حضور قلب داشتم که توی حال و هوای نماز گُم میشدم. لذت محض بود برام، و باور کنید یا نه، دلم برای اون حس و حال خوب گاهی تنگ میشه. ولی حس و حال خوب یه چیزه، خودفریبی یه چیز دیگه. جاهل بودم و میتونستم خدا رو باور کنم، بپرستمش و از این رابطهٔ بین من و خودش لذت ببرم. حالا نمیتونم خودم رو فریب بدم که یه نفر نشسته داره حرفهام رو گوش میکنه. البته این رو هم اضافه کنم که مدیتیشن نه فقط اون خلاء رو پر کرد، که به طور کلی مفیدتر هم بود.
بریم سراغ اولین و مهمترین دلیلم برای بیدین بودن یعنی: تبعیض.
تبعیض
روند منطقی بحث اینه:
۱) آیا برای انتخاب محل تولدتون اختیار داشتید؟
۲) خب پاسخ رو میدونیم: منفیه. این پیشفرض بحثِ منه. اگه سر پیشفرض با هم توافق نداشته باشیم، در نتیجه سکوی درستی برای بحث کردن نداریم و به جایی هم نمیرسیم. پس اگه با این پیشفرض موافقید، ادامه بدیم.
۳) آیا قبول دارید که به خصوص در گذشته و پیش از عصر ارتباطات اکثریت مطلق افراد به همون دینِ خانوادگیشان میمُردند؟ حتی نگاهی به آمار سدهٔ گذشته هم نشون میده که درصد دینداران هر دینی، نسبت به جمعیت، زیاد دستخوش تغییر نبوده. ۳۴/۴۷ درصد مسیحی نسبت به جمعیت کل زمین در سال ۱۹۰۰ تا ۳۳/۲۲ درصد در سال ۱۹۷۰، یک نسل کامل از انسانها، از تولد تا مرگ، رو در برمیگیره بدون تغییر محسوس در رشد یا ریزش. با نگاهی به نقشهٔ زمین هم میشه با تقریب بسیار خوبی حدس زد که ساکنان هر بخش عموما به چه دینی باور دارند (اگه اصلا باورمند باشند).
۴) پس میشه با تقریب بسیار خوبی گفت که ما به عنوان یه انسان، دخالتی در انتخاب دین نداریم؟ اینجا ما به جبر و اختیارِ قضیه کاری نداریم، بلکه طبق آمار، اگه ما سال ۱۹۰۰ به عنوان یه مسیحی به دنیا اومده بودیم، با احتمال بالای ۹۵ درصد مسیحی از دنیا میرفتیم.
۵) پس هرچند یه عده با «اختیار» دین خودشون رو عوض میکنند، اکثریت مطلق آدمها، اسیر جبر جغرافیا هستند. ما الان با همون عده کار داریم، ولی سراغ دستهٔ اول هم میریم.
۶) سوالی که من از خودم میپرسم اینه: اگه دین، کوچکترین تبعیضی بین من و یک باورمند به دین دیگه، قائل شده، منِ نوعی چطور میتونم قبول کنم که صرفا محل تولد من، این برتری و امتیاز رو به من داده؟ اگه ما خودمون رو با هر نژاد و رنگ و جنسیتی به صورت ذاتی و در بدو تولد برابر بدونیم، چرا باید من این امتیاز رو داشته باشم؟
شاید بپرسی که چه امتیازی؟ این امتیاز که با احتمال خیلی بالایی به دینِ حق بمیرم. همهٔ باورمندان به ادیان فکر میکنند که دینشون دین حقه، وگرنه مغز خر نخوردند که مؤمن به اون دین بمونند. فرض کنید که اسلام دین حق و فرض کنید که منْ مسلمون به دنیا اومدم. مُردنِ من به دینِ حق، امتیازهایی رو برای آخرتم به ارمغان میاره، غیر از اینکه توی زندگی بهم فرصت انجام فرایضی رو میده که توشهٔ بهتری برای آخرت جمع کنم. منی که توی ایران به دنیا اومدم، شانس بیاندازه بالاتری نسبت به بقیه برای مسلمون شدن و موندن دارم.
سوال اینه: چرا منی که اختیاری در انتخاب محل تولدم نداشتم باید شانس بیشتری داشته باشم؟ این میشه تبعیض. و من به عنوان یه انسان آزاده، دینی که تبعیض قائل میشه رو نمیپذیرم.
هرچند این موردْ تیرِ آخرْ به دینداریِ من بود و هرگز پاسخ قانعکنندهای از هیچ دینداری در خصوصش نشنیدم، ولی وقتی از دین خارج شدم و تونستم بیطرفتر به دین نگاه کنم، تازه فاجعه رو عریانتر دیدم. دین اسلام و تقریبا سایر ادیان سامی تا جایی که میدونم، حتی بین مرد و زن هم تبعیض قائل میشن. یعنی اگه مخالف تبعیض و برتری یه گروه نسبت به دیگری باشیم، بحث برای زیر سوال بردن ادیان سامی میتونه بسیار سادهتر باشه:
۱) آیا تعیین جنسیتت در اختیار تو بوده؟
۲) آیا دین تو تبعیضی بین تو و جنس مخالف تو قائل شده؟
۳) آیا این بیعدالتی نیست که به خاطر چیزی که در اختیار خودمون نبوده مورد تبعیض قرار بگیریم؟
و به اینجا میرسیم که من به کسانی که در باب دین تحقیق کردند، میگم «اگه آدم حسابی باشی، دیندار باقی نمیمونی.»
بله، همینقدر صریح. همونقدر که یه نژادپرست کار کثیفی میکنه، و به نظر من آدم حسابی نیست، به همون دلیل یه دیندار که به تبعیض اعتقاد داره، آدم حسابی نیست. حداقل تا زمانی که به این تبعیضها اعتقاد داره. اما یه پیششرط گذاشتم و اون این بود: «کسانی که در باب دین تحقیق کردند.» بقیه رو مبرّی از خطا نمیدونم، ولی تا حدودی میشه عذرشون رو با همون استدلالِ «جبر جغرافیا» پذیرفت. اما نه بعد از خوندن این مقاله.
اگه در آینده اتفاقی بیفته و آمار تغییر دین به حدی بالا بره، که دیگه جبر جغرافیا محلی از اعراب نداشته باشه، باز هم این استدلال سر جاش باقی میمونه. چرا؟ چون شما نمیتونی گذشتگان که مُردند رو زنده کنی و فرصت بدی تا دین درست رو به اختیار خودشون انتخاب کنند. اونها اون دنیا یا دارند میسوزند یا دارند میپزند؛ کباب میپزند با شراب بخورند.