احتمال اینکه این نوشته، توی دنیای بیپایان دیجیتالی، خونده بشه، اگه صفر نباشه، نزدیک به صفره. ولی برای من نوشتن یه جور روش سامان دادن به افکارم بوده. با اینکه کلاس انشاء برام همیشه ناخوشایند بود، نمیدونم چی شد که به این کار رو آوردم. شاید چون زندگی رو «به سبک و روش سخت» دوست دارم.
بگذریم! اینجا میخوام از خودم مثال بزنم، تا شاید شما هم تکلیفت رو با خودت روشن کنی.
تعریف «من» از نظر مادی و اقتصادی
توی حالتهای ماده، بیشتر شبیه به مایع هستم. یعنی خودم رو با شرایط وفق میدم. زندگی توی جمهوری اسلامی راحت نیست، ولی آروم آروم خودم رو تطبیق دادم.
اواسط چهارمین دهه زندگیم هستم و ازدواج نکردم، چون با شرایط کشور جور در نمیومد. طبیعتا بچهدار نشدم، چون آیندهای برای بچه نمیدیدم. و راستش رو بخواید فکر میکنم یکی از اصلیترین دلایل ازدواج نکردنم، همین تمایل نداشتنم به بچهدار شدن بود. اشتباه برداشت نکنید، عاشق بچههام و اونها هم معمولا با من رفیق میشن. ولی چون مایعام، شرایط رو برای هیچکدوم مهیا ندیدم.
درآمدمْ به راحتی کفاف خرج و مخارجم رو میده و دغدغهٔ مالی حتی توی این مملکت نابود از نظر اقتصادی ندارم. عشقم وبگردی و کتاب و دوره و بازی و این کوفت و زهرمارهاست. یه کنسول هم دارم که خیلی باهاش حال میکنم. از طرفی نمیتونند اینترنتم رو محدود کنند، چون همیشه راهی برای دور زدن موثر فیلترنتشون داشتم.
روزها با برنامه ورزش میکردم، بازی میکردم، چند صفحه کتاب میخوندم، یه چرخی توی نت میزدم، مدیتیشن میکردم، گاهی چند خطی مینوشتم، و سر کار میرفتم. به نظرتون کسلکنندهست؟ آره خب، ولی بهشتِ یه درونگرا همینجوریه.
البته این رو بگم که برای سالها عضو هیچ شبکهٔ اجتماعی هم نبودم و از اتفاقات اطرافم بیاطلاع.
زندگی من بعد از جمهوری اسلامی هم همین شکلی خواهد بود. گفتم که، این مدل زندگی، بهشت یه نفر مثل منه. حتی بچه هم ندارم که به خاطر آیندهٔ اون بخوام قدمی بردارم. من زنجیرهٔ میلیاردها سال فرگشت رو با خودم به گور میبرم؛ آخرین حلقهٔ این رشته هستم که از من زده بیرون. بیچاره ژنهایی که به من امید بسته بودند. به لطف جمهوری اسلامی که من رو مجبور کرد خودم رو باهاش وفق بدم به هیچ آرزویی که توی بچگی داشتم نرسیدم. و دیگه احساس میکنم که برام دیر شده.
یه زمانی از اخبار خیلی فاصله گرفته بودم، ولی هر بار ماشین گشت ارشاد رو میدیدم، یا اگه با کسی نشسته بودیم و برنامهٔ ورزشی میدیدم که صداسیما کوچکترین صحنه رو سانسور میکرد احساس میکردم که یه نفر داره به شعورم توهین میکنه که چطور باید ببینم، باشم و زندگی کنم؛ یه حس خیلی مزخرف. به خصوص که به اصولشون اصلا اعتقادی ندارم و سالهاست که خداناباور هستم.
ولی خب درگیری گشت ارشاد با دیگران بود، تلویزیون هم رسانهٔ من نبود و گاهی کنار بقیه نگاه میکردم. یعنی میخوام بگم که این موضوعات با من سرشاخ نمیشدند.
تا اینجا احتمالا با خودتون دارید میگید که «چه آدم بیاحساس و بیشعوری هستی.» شاید حق دارید. نمیدونم. ولی دارم اینا رو میگم که بدونید خیلی مادی و ریاضیوار به قضیه نگاه کنیم، امثال من انگیزهٔ زیادی رو برای پیوستن به انقلاب ندارند.
اما آدمیزاد، قبل از اینکه یه شخص باشه، بخشی از یه جامعهست. حالا براتون میگم که چرا من هم انقلابیام و حاضرم براش خطر کنم.
قبلش این رو اضافه کنم که جدا بودنم از دنیای اطراف با حصاری از سرگرمیهای محدود، تا قتل مهسا ادامه داشت. ولی مهسا، یه دفعه من رو از یه خواب دراز بیدار کرد. اولین کاری رو که کردم نصب اینستاگرام بود. یکم که اخبار رو پیگیری کردم، بعد سالها به توییتر برگشتم و داستان برام شروع شد.
چرا میخوام انقلاب کنم؟
به خاطر سارینا و زندگیای که نکرد.
شاید واقعا لازم نباشه توضیح دیگهای بهش اضافه کنم. همزیستی با جمهوری اسلامی، دیگه برای من و ما امکانپذیر نیست. خفَت زندگی زیر سیطرهٔ رژیمِ کودککُشی که برای بقاءِ خودشْ دست به جنایت، تجاوز و کشتار میزنه، توی مخیلهٔ من نمیگنجه. این زندگی به ننگش نمیارزه و توان پذیرش این زندگیِ ننگین، از دایرهٔ تحملِ من خارجه.
من ترجیح میدم که برای این انقلاب بمیرم، ولی این زندگیهای نکرده و پرشورِ بچههای پر از امید که فیلمها و عکسهاشون بیرون میاد، فرصتِ تجربهکردن داشته باشند. من حاضرم بمیرم ولی بچهای که امروز به دنیا میاد، توی یه کشوری بزرگ بشه، که حقوق اولیهش رعایت بشه. من حاضرم بمیرم ولی اون اقلیتهای قومی و مذهبی، شهروند درجه دو به حساب نیان و شهرهاشون مثل ویرونههای شام نباشه. من حاضرم بمیرم ولی نسیم خوش بهاری لای موهای دخترهامون بوزه. من به عنوان یه قطره از این اقیانوس حاضرم بمیرم ولی چکهٔ آبی باشم برای نهال آزادی.
دیر یا زود میمیریم. زندگی ماها مثل یه جرقه بین دو تا بینهایت تاریکیه. ترجیح میدم برای هدف والایی زندگی کرده و مرده باشم، تا اینکه توی پیری به گوز گوز بیفتم و بمیرم (با عرض معذرت از همهٔ اونهایی که به گوز گوز افتادند).
و چه هدفی قشنگتر و اصیلتر از آزادی و آزادگی؟ همهٔ انواعِ انگیزهها، چه مذهبی بوده باشه چه قومی، چه هر نوع باور و اعتقادی تاریخ انقضاء داشته و داره و خواهد داشت، غیر از آزادی و آزادگی.
نترسید، بعد از مُردن فقط اونهایی که زنده هستند حسرت زندگیای که ما نکردیم رو میخورند. مثل من که حسرت زندگیِ نکردهٔ سارینا رو میخورم. توی مغزِ خودِ مُردهمون، جریانی وجود نداره که بخواد حتی حسرت بخوره.
شما چرا میخواید انقلاب کنید؟
این دلیلهایی که آوردم، برای انسانیت و آزادگی بود. نفعِ مادی ایرانِ آزاد، اگه زنده بمونم، مطمئنا به من هم میرسه ولی من نمیجنگم برای رسیدن به اون نفع؛ من میجنگم چون به عنوان یه انسانِ «با کمی وجدان» دیگه نمیتونم با جمهوری اسلامی کنار بیام.
ولی اگه شما جزء یکی از دستههای زیر هستید، شما نهتنها برای انسانیت و آزادگی، که دلایلِ دیگه هم برای این جنگیدن دارید:
اگه بچه دارید یا میخواید در آینده بچهدار بشید، دلیل محکمتر از این وجود نداره: برای بچهت. باید به خاطر بچهای که به این دنیا آوردی/میاری انقلاب کنی. مسئولی و باید پای مسئولیتی که قبول کردی بایستی. تو یه «زندگی» رو به این دنیا آوردی و اگه برای آیندهش تلاش نکنی… (نمیدونم چه فحشی بدم که توصیفت کنه). فقط میدونم و میدونی که این کشور با جمهوری اسلامی جای مناسبی برای بچهت نخواهد بود. جای مناسب که چه عرض کنم، در اصل داری جهنم رو به بچهت تقدیم میکنی.
اگه جوونی، به خاطر خودت و آیندهت. اگه با شوفریِ جمهوری اسلامی پیش بریم، از ایران جز یه زمین سوخته نخواهد موند. اگه میخوای زندگی کنی، الان که بقیه هم هستند و یه دنیا داره همراهی میکنه شاید تنها فرصتمون باشه برای بلند شدن، و پس گرفتن کشورمون.
اگه مسلمونی، برای نابود نشدن چیزی که بهش اعتقاد داری. سکولاریسم، برخلاف اون چیزی که رائفیپورها جار میزنند، یه روش برای نجات دینه. دینِ تو اگه توی حاکمیت باقی بمونه، ده سال دیگه، خاکسترش هم نمیمونه. یه نگاهی به اطرافت بندازی بهتر متوجه میشی.
اگه اقلیتی، برای دفاع از حقوق اساسیت که جمهوری اسلامی نه فقط نادیده گرفته، که به وضوح سنگاندازی هم میکنه. اقلیتهای جنسی و قومی و مذهبی، همه و همه، زخمخوردهٔ این رژیم کثیفند. خراب کردن خونه و مکانهای بهاییها رو در نظر بگیر، تا دشواری تحصیل و کار و به طور کلی زندگی. یه نگاه به امکانات رفاهی خودت بنداز و با تهران مقایسه کن.
اگه زنی، برای همهٔ تبعیضهایی که حکومت در حقت قائل شده.
اگه به محیط زیست اهمیت میدی، برای زیستبومهایی که جمهوری اسلامی داره یکی یکی نابود میکنه.
اگه عشق ماشینی، برای آشغالهایی که به زور اقتصادِ اجباری به اسم خودرو بهت میندازن.
اگه وطنپرستی، برای ایرانی که با وجود جمهوری اسلامی شاید فقط ازش اسمی توی تاریخ بمونه.
اگه انسانی، برای بقیه و حقهایی که ازشون خورده شده و خورده میشه.
و در نهایت: برای زن، زندگی، آزادی…