همه‌مون روزهای سختی رو می‌گذرونیم. روزهای پر از خشم و سرخوردگی، یأس و امید، روزهایی که آرزو می‌کردیم ای کاش اصلا به دنیا نیومده بودیم و روزهایی که افتخار می‌کنیم بین این همه آدم شجاع و قوی‌دل چشم باز کردیم.

ته دلمون، حال هیچکدممون با این تلاطم‌های شدیدِ احساسی خوب نیست؛ چه کسایی که اسیر چنگال آخوندها و آخوند-مسلک‌های خون‌خوار و خون‌شورند چه کسایی که مهاجرت کردند ولی ریشه‌هاشون رو اینجا جا گذاشتند. می‌خوایم تموم بشه این شب تاریک و باریکه‌هایی از نور آزادی آروم‌آروم شروع به تابیدن به این سرزمین کنه؛ اونم درست بعد از بلندترین اِشغال تاریخی سرزمین اجدادی‌مون.

وسط این سیاهی، گاهی به هم دیگه خُرده می‌گیریم و انتقادهایی می‌کنیم، که نه به خودمون کمک می‌کنه، نه به طرف مقابل، و نه به مسیری که می‌ریم. اگه صادقانه به فکر کمک به انقلابمون هستیم، باید بدونیم که حال هیچکس خوب نیست و هر کس داره بسته به روحیات خودش، تلاشش رو برای گذر از جمهوریِ کودک‌کُش اسلامی می‌کنه.

این نوشته، یه درد و دلِ انتقادی از دوستانه. خُرده گرفتن به همون خُرده گرفتن‌هامونه.

خارج‌نشین‌ها

اول از همه روی صحبت‌هام با اون‌هاییه که گاه و بی‌گاه به دوستان خارج‌نشین می‌پَرند. ببین دوست عزیزم، کسی که درد مهاجرت رو تحمل کرده، از وطنش بُریده و رفته یه زندگی معمولی رو شروع کرده، اگه داره کمکی می‌کنه، از سر شرافت و انسانیته. چرا باید ذهنش رو درگیر جایی کنه که حداقل از نظر فیزیکی ازش گذشته؟ چون هم‌وطن ماست و درد ما رو می‌فهمه. چون شریفه و می‌خواد کمک کنه تا من و تویی که گیر اهریمن افتادیم آزاد بشیم. چون وطن‌پرسته و می‌خواد ایران رو از دست ضحاک نجات بده.

دوستان عزیزم، اون انسان شریف، داره انسانیت و شرافتش رو نشون می‌ده؛ از تفریح و کار و انرژی و وقت و سرمایه‌ش می‌زنه که قدمی برای ایران برداره. اگه بهش می‌پَری بدونْ که داری توی زمین جمهوری کودک‌کُش اسلامی بازی می‌کنی. کارهایی که اون خارج‌نشین عزیز می‌کنه، فشاری که از طریق حضورش و اعتراضش از طریق کشورِ محل اقامتش به جمهوری اسلامی وارد می‌کنه، از ارکان اساسی این انقلابه. درسته که جونشون اندازهٔ تویی که داخل می‌جنگی در خطر نیست، ولی اونم داره هزینه می‌ده، دقیقا وقتی که می‌تونه بی‌تفاوت باشه؛ داره برای ما و وطن می‌جنگه، به احترامش و به خاطر شرافتش باید کلاه از سر برداریم، نه اینکه طلب‌کارانه خُرده بگیریم.

داخل‌نشین‌ها

همه‌مون می‌دونیم که جمهوری اسلامی چقدر وحشی و مکاره. وقتی یه آدم، با خطر مواجه می‌شه، واکنش‌های متفاوتی رو بروز می‌ده. یکی روبرو می‌شه، یکی پشت‌به‌رو می‌شه و فرار می‌کنه، یکی خُشکش می‌زنه. یکی رو ترسش می‌خوره، یکی ترسش رو می‌خوره. ماها، مثل انگشت‌های یه دست، شکل هم نیستیم و بهتره قبول کنیم وزنِ هرکدوممون توی این بازی متفاوته، ولی هیچکدوم بی‌ارزش نیست.

با دوستی حرف می‌زدم، می‌گفت

من توی شبکه‌های مجازی، بین دوستان و همکارها، تلاش می‌کنم که پژواکِ صدای انقلاب باشم، ولی وقتی پلیس می‌بینم، پاهام جوری شروع به لرزیدن می‌کنه که عملا فلج می‌شم.

ما از این شخص، چه انتظاری می‌تونیم داشته باشیم؟ اینکه فعالیت انقلابیش رو قطع کنه، چون نمی‌تونه باهامون کف خیابون باشه؟ یا اینکه درک کنیم که دست خودش نیست، ولی با وجود همهٔ این‌ها بازم ساکت ننشسته و داره تلاش می‌کنه؟

دوست دیگه‌ای از پول‌نویسی و دیوارنویسی می‌گفت. یکی از تحریم و اعتصاب کردنش می‌گفت. یکی از جنگِ وسط میدون با نیروهای تاریکی.

یه نفر کوکتل می‌سازه، یه نفر شناسایی می‌کنه، یه نفر اقدام. درسته که سطحِ خطر کردنِ این سه نفر تفاوت‌هایی داره، ولی ما آدم‌ها و جوامعمون از همین تفاوت‌هاست که شکل گرفته، قشنگ شده و فرگشت پیدا کرده. ماها مکمل همدیگه هستیم. و یه انقلاب از دل تلاشِ تک‌تک اجزاءش ظهور می‌کنه.

برای تغییر باید از دایرهٔ راحت‌طلبی‌مون خارج بشیم و هر کدوممون یه قدم جلو بیایم، ولی انتظار نداشته باشید که همه، خیلی سریع، این قدم‌ها رو بردارند و توی خط مقدم کنار شجاع‌دل‌ترها بجنگند.

همدیگه رو بیشتر درک کنیم تا بتونیم همدلانه‌تر دست هم رو بگیریم و ضربهٔ نهایی رو به این رژیم کودک‌کُش بزنیم.

حرف آخر

این وسط هیچکسی منّتی سر دیگری نمی‌تونه بذاره. نوید افکاری یه جایی گفت:

مخاطب من هر آدمیه که دم از انسانیت میزنه و ذره‌ای از شرافت توی وجودش هست. سکوت شما یعنی حمایت از ظلم و ظالم، چون شرافت انسانی جز با حمایت از حق و عدالت معنایی نداره.

هر کدوم از ما، چه خارج، چه داخل، چه توی خط مقدم، چه دم در سفارت‌های جمهوری اسلامی، چه توی توییتر و اینستاگرام، چه با اسپری رنگ کنار دیوارهای کوچه پس‌کوچه‌های شهر، برای شرافت و انسانیت می‌جنگیم. هیچکس منتی سر هیچکسی نداره. ما، اول از همه، داریم به خودمون ثابت می‌کنیم که آزاده‌ایم. هر کس هر قدمی برداشت، از شرافت و بزرگی و انسانیتشه؛ منتی سر کسی نیست.

جنگیدن برای آزادی و آزادگی، برای شرافت و انسانیت با منّت گذاشتن اصلا جور در نمیاد.

یاد اون حرف افتادم که می‌گفت:

خاک می‌خوریم، خاک نمی‌دیم.

خاکمونه، حقمونه، پسش می‌گیریم؛ و با افتخار تقدیمش می‌کنیم به فرزندانِ سربُلندِ ایران، از حالا تا قیامت.

آره، اگه با هم یکی نشیم، یکی‌یکی تموم می‌شیم، ولی یادمون نره ما همین الان هم قشنگ‌ترین نمایش اتحاد رو به اجرا گذاشتیم. دنیا به احتراممون ایستاده و حمایت می‌کنه. اگه با هم مهربون باشیم، به جای خُرده گرفتن‌های از سر خشم و ناچاری، دست همدیگه رو بگیریم، و قدم برداریم، شجاعت تکثیر میشه. اون قدم‌های کوچیک تبدیل به لرزه‌های بزرگ توی دل کسایی میشه که سرزمینمون رو اشغال کردند.

از هر کسی که باهاش در ارتباطیم بخوایم که سهم خودش رو بر اساس روحیات خودش بده. ولی از کسی طلبکار نباشیم که چرا مثل اون شجاع‌دل‌هایِ خط مقدم، بی‌باک زاییده نشده.

وقتی قدم‌های هرچند کوچیک برداشته بشه، وقتی تک‌تکمون خودمون رو صاحب این انقلاب بدونیم، قدم‌های بعدی هم برداشته خواهد شد. ولی اگه با خُرده گرفتن، مانع شکل گرفتن‌های همون قدم‌های کوچیک بشیم، این طفل هیچوقت راه نمی‌اُفته که به تو هموطن عزیز توی خط مقدم بپیونده. اجازه بدیم که این بچه‌ها هم راه رفتن یاد بگیرند.

و بعدش، به یاد جاویدنام‌هایِ راه آزادی، روی نعش متعفن جمهوری کودک‌کُش اسلامی، کنار هم خواهیم رقصید.

بعدِ این همه بارونِ خون، بالاخره پیداش می‌شه رنگین‌کمون…