بردگی یا آزادگی

این سؤال از نظر من از پایه اشتباهه. آیا کسانی که باحجاب هستند، بردهٔ انسان‌ها یا نظام فکری خاصی هستند؟ کسانی که بی‌حجاب هستند چطور؟ آیا مسالهٔ پوشش، مثل حجاب، به خودی خود تعیین‌کنندهٔ آزاد یا برده بودن شخصه؟

چیزی که حکومت به شدت ازش تغذیه می‌کنه و به نظر میاد بین طرفداران رژیم مورد استقبال قرار گرفته همین مساله حجاب به عنوان نشانه‌ای از آزادگیه.

اول از همه لازمه بگم چرا اصلا رابطه‌ای بین بردگی/آزادگی و پوشش به صورت ذاتی وجود نداره. اگه با تشریح بردگی شروع کنیم خود به خود به معنای آزادگی هم می‌رسیم و از اونجا می‌تونیم مساله رو بازتر کنیم.

بردگی: نداشتن توان تصمیم‌گیریِ شخصی تحت تاثیر عاملی که تصمیمات رو به تو دیکته می‌کنه.

تشریح این تعریف، با مسالهٔ حجاب شاید بتونه روشن‌ترمون کنه.

مثلا فرض کنید که من حجاب رو دوست دارم و ترجیح می‌دم که موهام رو بپوشونم. حالا اگه یه نفر بیاد به من دیکته کنه که باید حجابم رو بردارم، این میشه بردگی. برعکسش هم صادقه. یعنی اگه من اعتقادی به حجاب نداشته باشم، دوست نداشته باشم که حجاب سر کنم، ولی تحت تاثیر عوامل بیرونی که به من دیکته میشه، حجاب سر کنم، باز من آزاد نیستم و بردهٔ انتخاب یه نفر، ارگان، اساس‌نامه یا مکتب دیگه‌ام.

تن دادن به اجبار، چه باحجاب باشیم چه بی‌حجاب، درست در تعارض با آزادیه.

این رو توی پرانتز بگم که تهش همهٔ ما بردهٔ عوامل محیطی و طبیعتمون هستیم. ولی می‌شه این وسط یه «من» رو تا حدودی جدا کرد، تصمیمات و ترجیحاتش رو رصد کرد، و دید که این «من» چی می‌خواد. آیا از داشتن حجاب خوشش میاد؟ یا معذب می‌شه؟ یا باز بودن موهاش براش لذت‌بخشه، یا اذیتش می‌کنه.

حجاب به عنوان ابزار

پس باحجاب یا بی‌حجاب بودن، دخلی به آزادگی و بردگی نداره بلکه اون انگیزه‌ست که تعیین می‌کنه طرف آزادانه این انتخاب رو کرده یا به اجبار.

اما حرف‌های جانشین رئیس بسیج، قاسم قریشی، در خصوص تردد خانم‌های باحجاب در مترو و بازار نظرم رو جلب کرد و راستش انگیزه‌ای شد برای نوشتن این مقالهٔ کوتاه. حرف‌هاش رو اینجا نقل می‌کنم:

ما فعلا نیازی به حرکت‌هایی داریم که کار خاصی هم نکنند. یعنی مثلا تعداد زیادی زنان محجبه بروند بازار، بروند در خیابان بچرخند… شما باید سازمان‌دهی کنید… یعنی اینکه بروند فقط در مترو بنشینند، بروند بازار، بروند بچرخند.

به وضوح از حرف‌های قریشی مشخصه که از حجاب به عنوان ابزاری استفاده شده برای پیش بردن هدف حاکمیت. وقتی حجاب ابزاری میشه، اون خانومی هم که به دستورْ این حجاب رو استفاده کرده (حتی اگه خودش هم اعتقاد به حجاب داشته باشه) میشه یه ابزار برای اعمال نفوذ همون حاکمیت. و وقتی ابزارِ دستِ شخص یا مکتب دیگه‌ای شد، میشه مهرهٔ اون قدرت. حالا اگه «مهرهٔ قدرتِ شخص/نظامِ دیگری بودنْ» انتخاب خودش باشه، یه جایی روی مرز آزادی و بردگی قرار می‌گیره. یعنی خودش احساس آزادی می‌کنه، ولی منتقدهاش ایشون رو برده در نظر می‌گیرند.

من نمی‌تونم تعیین کنم که دقیقا بردگی هست یا نه ولی ابزار بودنش، من رو متمایل می‌کنه که ایشون رو برده در نظر بگیرم حتی اگه اون «منِ» درونش این احساس رو نداشته باشه.

در نهایت آزاده‌ترین انسان‌ها هم بردهٔ نظام فکری خودشون هستند، با این حال به ندرت مهره و ابزار دست شخص یا حاکمیت‌اند. اگه معیارِ آزادگی رو اون افرادِ شکّاکِ پرسش‌گر در نظر بگیریم، محجبه‌هایی که به دستور قریشی توی بازار می‌گردند، برده به حساب میان.

اینجا باز حجاب تعیین‌کنندهٔ آزادگی یا بردگی نیست، بلکه انگیزهٔ استفاده‌ست که حرف آخر رو می‌زنه.

برای من این یه نمونه بود از بردگی در قالب حجاب و پوشش به عنوان ابزاری برای ترویج سیاست‌های یک رژیم سرکوب‌گرِ کودک‌کُش.

بی‌حجابی تجاوز به حقوق دیگران است؟

ولی بریم سراغ یه سری داستان‌های تخیلی و چِرتی که در خصوص اهمیت حجاب می‌شنویم. داستان‌هایی که کاملا مشخصه از بالا دیکته شده و یه تعدادی حتی بدون لحظه‌ای درنگ، تکرارش می‌کنند. داستان‌هایی شبیه به این:

  • شوهرِ دوستم یه خانوم بی‌حجاب رو دید و دست و پاش شل شد.
  • شوهرِ دوستم با یه خانم بی‌حجاب ریخته رو هم.
  • خانم بی‌حجاب با پوشش بدش به شوهرم نخ داد و بعد متوجه شدم که شوهرم بهش شماره داده.
  • منِ باحجاب به خاطر شوهر تو خودم رو می‌پوشونم، چرا باید خونوادهٔ من به خاطر شُل‌حجابی تو امنیت نداشته باشه؟ تو داری به حقوق من تجاوز می‌کنی.

این گزاره‌های پوچ رو میشه با یه جواب شُست و رفت چرا که ادعای مطرح شده تا رسیدن به نتیجه‌گیری اصلا سیر درست و منطقی رو طی نمی‌کنه. چرا؟

اینجا اصلا بحثِ حجابِ یه نفر نیست، بلکه بحث اصلی و مشکلِ قضیه، اون «شوهرِ» ماجراست. یه آدم خیانت‌کار باید مورد سرزنش قرار بگیره، نه پوشش منِ نوعی. صلب آزادی از دیگران به بهانه‌های اینچنینی، عوض کردن جای مجرم و شاکیه.

یه انسان که صرفا به خاطر پوشش شخص دیگه، به خودش این اجازه رو می‌ده که به شریکش خیانت کنه، نه فقط شریکِ مناسبی برای رابطهٔ متعهدانه نیست، بلکه به صورت بالقوه می‌تونه جزء دسته‌ای قرار بگیره، که به خاطر پوششِ دیگری بهش تعرض کنه. مثل این جمله که احتمالا شنیدیم: «خودش حجابش بد بود و دنده‌ش می‌خارید.»

توی ماجرای خمینی‌شهر هم این نوع برخورد رو از دادستان دیدیم که از پوششِ زن‌هایی انتقاد کرد که مورد تجاوز قرار گرفته بودند. همینقدر مضحک و تلخ.

حالا اگه من بیام به کسی که تیر خورده بگم که «مشکل از تیرانداز نبوده، شما باید ضدگلوله می‌پوشیدی،» آیا از من قبول می‌کنی؟ این قضیه هم همینقدر بی‌ربط به نوع پوششِ افراد جامعه‌ست.

گرایش به پوشش در ذات ما

یه سوالی ممکنه شکل بگیره و اون اینکه آیا ما ذاتا گرایش به پوشوندن خودمون داریم؟ جوابش خیلی ساده نیست، چرا که احتمالا پوشیده بودن و حس امنیتی که بعضی‌هامون ازش می‌گیریم، نه ساختهٔ طبیعتمون که محصولی از شرایطیه که توش بزرگ شدیم. ما صدها هزار سال، لخت در کنار هم زندگی کردیم، و پوشیدن و پوشوندن خودمون جزء اتفاقات مربوط به چند هزار سالِ آخرِ زیستِ بشره. پوششی هم اگه بوده، برای استتار در جنگل یا محافظت از بدن در درگیری و یا در برابر سرما به خصوص بعد از مهاجرت از آفریقا به مناطق سردتر بوده.

پس لخت بودن رو می‌پسندیم؟ این رو هم نمیشه با اطمینان گفت، چون به هر حال ممکنه بعد از چند هزار سالی که به نحوی خودمون رو پوشونده‌ایم کدهایی هم توی ژن‌هامون در جهت تمایل بهش شکل گرفته باشه. حالا نه به شکل اسلامی، که اکثریتِ بشر بهش اعتقادی ندارند، بلکه در حد پوشوندن بدن‌هامون.

بعد از چند هزار سال طبیعتمون هم به این سمت رفته یا نه رو مطمئن نیستم (با وجود اینکه به نظرم نرفته)، ولی حجاب رو یه مسالهٔ ذاتی در نظر گرفتن غلطه. به دو دلیل: الف) اکثریت بهش اعتقادی ندارند و ب) با تاریخِ زندگی بشر روی کرهٔ خاکی منافات داره.

بحث ذاتی بودنِ پوشش رو هم نمیشه کلا رد کرد ولی بازم ادعای خیلی بزرگیه. گزارهٔ الف براش صادق نیست و امروزه اکثریت پذیرفته‌اند که لخت مادرزاد بیرون نیان، ولی بازم با تاریخ حیات بشر نمی‌خونه.